میم مثل مادر...
27 شهریور 1399
▪️ بعضی وقتا آدما الماسی تو دست دارن، بعد چشمشون به یه گردو می افته…
خم میشن تا گردو رو بردارن، یهو الماسه می افته رو شیب زمین، قل میخوره و تو عمق چاهی فرو میره… میدونید چی می مونه…؟
خیلی وقتا یه گردوی پوک…
و یه دنیا حسرت…!
مراقب گرانبهاترین الماس زندگیمون باشیم…?
#مادر
خیلی وقت بود تو این صفحه پست نمیذاشتم، امروز بعد از مدت ها شروع کردم.
قدر مادر هامون رو بدونیم …
نیاز نیست حتما با کادو های گران قیمت سوپرایزش کنیم، همین که خیالش از بابت خوشبختی ماها راحت باشه کافیه …
کمتر غم و گرفتاریامون رو باهاش به اشتراک بذاریم …
از خدا میخوام تو هیچ شرایطی نذاره من رو از زحمت های مادرم غافل بشم که اگر غافل بشم، میشه شروع تکبر و خود بینی و بد بختی و بدبختی و بدبختی …
کاش قبل از این که دیر بشه بفهمیم…